محل تبلیغات شما



توانایی ، انرژی و علاقه ای که پدرم به غر زدن داره ، با معادل همین توانایی ، انرژی و علاقه به فیزیک بود که انیشتن تونست قانون نسبیت رو کشف کنه. موندم پدرم ته این غرهاش چی رو کشف می کنه!

دیروز پدرم ازم تعریف می کرد. آخر جمله تحسین آمیزش یه "ولی" آورد و در ادامه "ولی" با خاک یکسانم کرد.

و همچنان با بالا رفتن سن ، به پدرم شبیه تر میشم. شبیه و شبیه تر. با اینکه میدونم ، نمیتونم جلوش رو بگیرم.

پ.ن : شاید به همین دلیله دوست ندارم ازدواج کنم. یه پدر برام کافیه.  از پدر زن ، خیلی بدم میاد و برام غیر قابل تحمله. اگه روزی ازدواج کنم ، ترجیح میدم با کسی ازدواج کنم که پدر نداره یا از پدرش فاصله داره.


درباره خیلی چیزها توی زندگی نظر قطعی ندارم.

ولی یه چیز رو مطمئنم. با تمام وجود ، از ملچ ملوچ کردن، متنفرم. یعنی وقتی یکی غذا میخوره و صدای دهنش در میاد ، دوست دارم بشقابش رو روی سرش بشکنم.

خواهش می کنم موقع خوردن غذا ، دهنتون رو ببندید. قرار نیست اون صدا ، پیامی برای کسی داشته باشه. فقط باید دهنتون رو ببندید و بجوید و غذا از گلوتون بره پایین. اون صدا نه شعره نه آواز که بخواد شنیدنی باشه.

یکی از وحشتناک ترین تجربه هام واسه چند سال پیشه که با یه دختری رفتم بیرون که مثل بز غذا میخورد. قسمتی که خیلی اعصابم رو بهم ریخته بود ، اونجایی بود که با ناز دهنشو صدا میداد. میخواستم خفش کنم.


گوشیم رو رستارت فکتوری کردم. تمام شماره هام پاک شد. البته توی تلگرام تبلت شماره ها هستن. ولی یه قراری  گذاشتم با خودم. هر کی زنگ زد  یا اس داد ،  شمارش رو سیو می کنم. هر کی هم نه ، به زباله دان تاریخ میپیونده. البته غیر همکارهای نزدیک.

تصمیم دارم دیگه توی گوشی تلگرام نصب نکنم. اینجوری شاید زمان کمتری با تلگرام هدر بدم. اینستا هم که از اولش ، فعالیتی نداشتم. فقط واتساپ و احتمالا ایمو ، واسه تماس با دوستانی که خارجند.

اندی نوشت : چقدر دل تو گیراست ، چشمات قشنگ و زیباست ، لبات میمونه مثل شکوفه های گیلاس ( برای شما که شکوفه گیلاس دوس داری : دی )

دل نوشت :  به دلم افتاده ، یه روزی ، توی همین وبلاگ ، با همین تبلت احتمالا ، یه پست میذارم ، ولی وقتی توی یکی از  کافه های خیابونهای منهتن نیویورک نشستم و بخار لیوان موکا با دود سیگار توی زیر سیگاری ، قاطی شده.

ویگن نوشت : زن زیبا بود در این زمونه بلا ، خدا هیچ خونه ای نمونه بی بلا!!!!  ( من از خدا عذر میخوام )

فوزی نوشت : من که سرباز بودم. فوزی پیش دانشگاهی بود. امشب شنیدم نامزد کرد. بچه ها زود بزرگ شدن؟ یا من پیر شدم؟!!!

مهاجرت نوشت : برنامه رفتنم به فنلاند کنسل شد. حالا برای ویزای کار قطر پیگیرم. نشد سنگاپور ، نشد تایلند ، نشد آلمان ، نشد ژاپن ، نشد ترکیه. نشد که دیگه آخراشم. میمیرم. البته طیبه میگه دوس نداری بری خارج. یه سری چیزا رو اینجا داشته باشی ، نمیری خارج. ولی به نظر خودم ، میخوام یه سری چیزا رو نداشته باشم. فقط میخوام برم خارج تا از شرشون حلاص بشم.

.

دلم میخواد داستان بنویسم. نه وبلاگ.

دلم برای داستان نویسی تنگ شده.

واقعا چرا باید این مسیر زندگیم باشه؟ من نمیخوام مهندس باشم. نمیخوام جلوی همسایه های بیخود و فامیلهای دور و نزدیک که سالی یه بار می بینمشون ، آدم معقولی به نظر بیام. میخوام تنها باشم با کاری که ساعتش کم باشه و ذهنم رو درگیر نکنه. فقط شکمم رو سیر کنه ، برام کافیه. اینطوری میتونم با خیال راحت داستان بنویسم. با سی و یک سال سن ، نمیتونم زندگی که میخوام رو داشته باشم. تا چند سالگی باید برای آبروی خانواده و رضایت پدرم زندگی کنم؟!

عصبانی که میشم ، رفلاکس معدم ، شدید میشه.

اتفاقایی که سالهای آخر عمرش ، صادق هدایت  تجربه کرد. تک تکشون رو به جورایی دارم تجربه می کنم.

با به تفاوت بزرک.

اون توی حرفه نویسندگیش بهترین شد.

من توی حرفه از اینجا مونده ، از اونجا رونده ، بهترین شدم

بچه ها چرا دارن وبلاگاشون رو می بندن؟ کار درستی نیست. میشه کمتر نوشت و کمتر بود. نیازی به بستن نیست. تازه داشت از وبلاگ لیلا خوشم میومد. نمیدونم چی شد که بستش.

ویدا هم وبلاگش رو تعطیل کرد.

زهرا هم نیومده بست.

شاید نظر نمیدادم ولی میخوندم.

پ . ن : اگه به نظرتون عجیب میاد ، حق دارید. این پست رو توی دو سه هفته نوشتم. طبیعیه که تمام روزها یه جور نیستم. بعضی روزها شادم ، بعضی روزها عصبانی و بعضی روزها ، غمگین.

_ قضیه قطر داره جدی و جدی تر میشه کمی ترسیدم.

_گمونم دیگه باید تیک ثبت موقت رو بردارم.


رفیقم چند روز پیش گفت : دلم زن میخواد!

بهش خندیدم. مسخرش کردم. هر چی توی دهنم اومد بهش گفتم.

ولی خوب حرف دلشو ، صادقانه گفت. موضوع اینه که منم دلم زن میخواد. آخه کی دلش نمیخواد؟؟!! ولی امشب که دیگه حرفامون به ته کشیده بود و دیگه چیزی نداشتیم بگیم ، بهش گفتم که هنوز با خودم کنار نیومدم که با یه دختر ، دو نفری زیر یه سقف زندگی کنیم. خوبیه پدر مادر اینه که به تنهاییت کاری ندارن. میام خونه ، میرم توی اتاقم و با افکار و دنیای خودم سرگرمم. بعید میدونم همچین غلطی رو بشه توی متاهی هم کرد.

رفیقم هم گفت : هنوز عاشق نشدی!!!


توانایی ، انرژی و علاقه ای که پدرم به غر زدن داره ، با معادل همین توانایی ، انرژی و علاقه به فیزیک بود که انیشتن تونست قانون نسبیت رو کشف کنه. موندم پدرم ته این غرهاش چی رو کشف می کنه!

دیروز پدرم ازم تعریف می کرد. آخر جمله تحسین آمیزش یه "ولی" آورد و در ادامه "ولی" با خاک یکسانم کرد.

و همچنان با بالا رفتن سن ، به پدرم شبیه تر میشم. شبیه و شبیه تر. با اینکه میدونم ، نمیتونم جلوش رو بگیرم.

پ.ن : شاید به همین دلیله دوست ندارم ازدواج کنم. یه پدر برام کافیه.  از پدر زن ، خیلی بدم میاد و برام غیر قابل تحمله. اگه روزی ازدواج کنم ، ترجیح میدم با کسی ازدواج کنم که پدر نداره یا از پدرش فاصله داره.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بهترین سایت های کسب درآمد خارجی سال ۲۰۲۰ ::. نفــــــــــــس عمیــــــــــق .::